خدمات مشاوره و روانشناسي
ارائه مطالب مرتبط با روانشناسي و آنچه كه بتواند لحظاتي هرچند كوتاه موجبات دل آرامي را فراهم آورد.
شنبه 9 ارديبهشت 1398برچسب:حسين پناهي,اشعار حسين پناهي, :: 7:57 ::  نويسنده : اصغري

دنیا را بغل گرفتیم، گفتند امن است، هیچ کاری با ما ندارد، خوابمان برد بیدار

شدیم، دیدیم آبستن تمام دردهایش شده‌ایم

اینجا در دنیای من گرگها هم افسردگی مفرط گرفته‌اند، دیگر گوسفند نمی‌درند، به

نی چوپان دل می‌سپارند و گریه می‌کنند.

مي‌داني...!؟ به رويت نياوردم...! از همان زماني كه جاي "تو" به "من"

گفتي: "شما" فهميدم پاي "او" در ميان است.

اجازه...! اشک سه حرف ندارد...، اشک خیلی حرف دارد.

می‌خواهم برگردم به روزهای کودکی، آن زمانها که: پدر تنها قهرمان بود. عشق،

تنها در آغوش مادر خلاصه می‌شد. بالاترین نقطه ي زمین، شانه‌های پدر

بود... بدترین دشمنانم، خواهر و برادرهای خودم بودند. تنها دردم، زانوهای زخمی‌ام بودند. تنها چیزی که می‌شکست، اسباب‌بازیهایم بود و معنای

خداحافظ، تا فردا بود.

این روزها به جای" شرافت" از انسان ها  فقط" شر" و " آفت" می‌بینی

راستی، دروغ گفتن را نيز، خوب یاد گرفته‌ام...! "حال من خوب است"... خوب خوب

می‌دونی "بهشت" کجاست؟ یه فضایي چند وجب در چند وجب! بین بازوهای کسی

که دوستش داری.

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 8 صفحه بعد
پيوندها